فصل ششم .
منو یادتونه؟


به خانه که رسیدیم ، به مامان و بابا همه چیز را توضیح دادیم و گفتیم اگر می شود من و بیلی با هم ازدواج کنیم و مامان هم گفت : چرا که نه ! اصلا عروسی هردو زوج را با هم می گیریم ! »

من و سوزی با هم گفتیم : نه ! » بعد بابا گفت : باشه . هرکی مال خودش . »

موقع عروسی آقای آیلستی و سوزی مامان گریه کرد . بیلی و من هم به همه گفتیم که قرار است ازدواج کنیم .

همه به هم تبریک گفتیم و قبری که به جای سوزی گذاشته بودیم را کندیم .

***
سال بعد
بالاخره من و بیلی ازدواج کردیم ! »

 

#بانوی سبز 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها