صبح که بیدار شدند لباس های نو و زیبایشان را پوشیدند و به اتاق صبحانه خوری رفتند .
رزا مادرش را آشفته و نگران ، در حال صحبت با یکی از خدمه دید و سوزان به کنار مادر رفته و گفت : "مادر ، اتفاقی
افتاده؟"
مادرگفت :"هیچی جان دلم ! برو در جای خودت کنار پدر بنشین ."
سوزان پذیرفت و بعد رفت . حالا رزا تنها بود . ولی چیزی نمی شنید .
وقتی داشت به اتاق صبحانه خوری می رفت ، اتاق بسیار زیبا و نورانی مادر دید . رفت داخل و کاغذی را روی میز دید . آن
را برداشت و خواند .
ناگهان رزا جا خورد و سرش گیج رفت . نامه ای از طرف یتیم خانه به خانم آنا .
در نامه نوشته بود :"اگر می خواهید که سوزان و رزا را از خانه بیرون کنید و آنها را دوباره به یتیم خانه بفرستید ، امضا و
اثر انگشت را پای این نامه وارد کرده و ارسال نمایید ."
جالب تر اینکه اثر انگشت توماس در نامه بود .
یعنی پدر از آنها بدش می آمد ؟؟!!
آیا خانم آنا نامه را امضا می کرد ؟؟!!
همه این سوال ها ناگهان در ذهن رزا شکل گرفت . اگر آنها به یتیم خانه بروند باز چه کسی سرپرستی آن ها را قبول می کرد ؟؟
و این داستان ادامه دارد .
#بانوی سبز
درباره این سایت